فعال سازی تقسیم بندی زنجیره عرضه از طریق شاخص بندی تقاضا
هرچند، اقدامات زنجیره عرضه (تامین) تنها تحت تاثیر نیازهای مشتریان نمی باشد. لازم است که بر ویژگی های محصولات، بخصوص حجم تقاضا و تغییرات آن تقاضاها نیز تمرکز داشت (فیشر[1]، 1997). در یک تجارت متعارف دارای شاخص محصول اندازه گیری شده به هزار واحد سهامداری ()، بطور غیر قابل اجتنابی تفاوت های معناداری در دامنه محصولات آن از نظر حجم سالانه و تنوع تقاضا برای هر یک از اقلام وجود خواهد داشت. بخاطر همین تفاوت ها، می توان استدلال نمود که «یک سایز برای همه متناسب نیست» (شوچاک[2]، 1998)، زمانی که به راهبرد زنجیره عرضه می رسد. در حالی که اهمیت حجم و تغییرات تقاضا گاهی در نظر گرفته می شود، خطر استفاده صرف از ویژگی های محصول برای شکل دهی راهبرد زنجیره عرضه این است که چنین رویکردی ضرورتاً منعکس کننده نیازهای مختلف بخش های مختلف بازار نیست. چالش موجود به خلق توانایی های زنجیره عرضه بر می گردد، که هم لحاظ کردن بخش های بازار و هم ویژگی های محصول را با هم ترکیب می کند.
بسط مفهوم OW/OQ به حوزه زنجیره عرضه تا حدودی به عنوان مکانیسمی جهت موقعیت دهی و تطبیق الگوهای ناب و چابک پدیدار گردید. مجاورت راهبردهای زنجیره عرضه ناب و چابک توسط نایلور و همکاران[3] (1999) رسمی شده است. میسون-جونز و همکاران[4] (2000) این مفهوم را توسط ارتباط دادن برندگان مختلف بازار (MW)/پیشگامان بازار (MQ) با کالاهای (مستلزم راهبرد ناب) و محصولات مد (مستلزم راهبرد چابک)؛ هرچه بیشتر توسعه بخشیدند. این دسته بندی در جامعه ناب-چابک با استقبال وسیعی مواجه شد و به یک مدل شناخته شده (کریستوفر و تویل[5]، 2001) و توسعه یافته (ایتکن و همکاران[6]، 2005) تبدیل شد.
کریستوفر و تویل (2001، ص237) ذکر کرده اند که:
ارتباط بین ایده های «پیشگام»، «برنده»، و «ناب» و «چابک» حیاتی است. در ساده ترین حالت، الگوی ناب قدرتمندترین است، زمانی که معیار برندگان هزینه است، هرچند، زمانی که خدمات و ارزش مشتری از ملزومات اولیه و اصلی برندگان بازار باشد، پس احتمالا چابکی به یک بُعد حیاتی تبدیل خواهد شد.
با در نظر گرفتن پاسخ زنجیره عرضه مناسب که در وضعیتی متناسب در زنجیره ارزش صادر شده باشد، ارزش مشتری که از پاسخ زنجیره عرضه مشتق می شود، شکل می گیرد. لاپید[7] (2006) بیان می کند که شایستگی زنجیره عرضه مستلزم رویکردی مختص زمینه براساس چارچوب راهبردی و اصول زمینه ای مدون می باشد، و نه مجموعه ای از پاسخ های متداول (طبقه بندی ناب:چابک، چابکی، و چابک ها برای این هدف فرض شده اند (تویل و کریستوفر، 2007)).
بنابراین یک راه حل پیوندی ایجاد شده است که ظرفیت هایی هم برای زنجیره عرضه ناب و هم چابک در سطح منطقه ای یا جغرافیایی برای محصولات موجود فراهم می سازد، در حالی که ابداعات نو به صورت جهانی مدیریت می شوند.
طراحی تقاضای ثابت راحتترین بوده و از نظر تولید ارزانترین است، چرا که ملزومات میانگیر (برای نمونه، ظرفیت یدکی یا انبار) به حداقل می رسند. بنابراین هم از نظر زنجیره عرضه و هم مشتری سودمند است، چرا که عرضه به صورت پایا و با هزینه کم صورت می گیرد. برای دریافت کل مطلب و منابع آن، با ترجمک تماس بگیرید (کد مقاله: 110009).